آب بنوش عباس!!!
کسی در عباس فریاد می زند بنوش تا تــوان جنگیـدن بـاشد. بنــوش تـا تــوان رسانـدن آب به خیمـه ها باشد. بنـوش تا در خیمـه سهمی از آب برنـداری. مگر چیزی از فرات کم می شود؟ مگر حسین راضی نیست؟
مگر …؟
نه نه، موجی قوی تراز درون می گوید: حسین تشنه است. کودکان سینه بر خاک می گذارند تا التهاب عطش را کاهش دهند. اصغر را قطره آب کافی است. رقیه چندبار در بدرقه تو افتاد. سکینه رمق ایستادن نداشت. درچشم های زینب می خواندی تشنگی تارشان کرده است.
نه…هرگز. آنها تشنه ترند! اصلاً به آب نگاه کن چی می بینی؟ این کیست که در آب چشم درچشم تو دوخته است.
عباس به آب نگریست. درآب، حسین بود. موج ها در حرکت خویش، حسین می نگاشتند. صدای موج، حسین بود. به خویش برگشت و درخویش جز حسین ندید و … حسین تشنه بود.
آب بنوش عباس!
آب خنک و زلال و گوارا با عباس سخن می گفت. دست رشید عباس در آب فرو رفت. نوازش آب با دست های تشنه و جان تشنه تر چه می کند. قطره های عزیز از کف می چکید. آب را بالا آورد تا فضای دهان رسید. نسیم خنک آب چهره عباس را می نواخت.
ساقی بنوش، گوارایت باد!
باز در موج ها ولوله افتاد. حسین، حسین، حسین.
آب را پاشید و آب در حسرت لب های عباس، سر به زیر از تیررس نگاه او گریخت.
عباس، رها، سبک، سیراب از عشق، چشم به آب دوخت و با خویش زمزمه کرد:
« یا نفس من بعد الحسین هونی فبعدهُ لا کُنتَ اَن تکونی
هذا حسینٌ شاربُ المنونِ و تشر بینَ بارد المعین
هیهات ما هذا فعال دینی ولا فعالُ صادق الیقین »
شکوه این زمزمه را آسمان گریست. خورشید شرمسار شوکت ساقی در آب، پشت غبار پنهان شد.
عباس مشک از پشت فرو آورد. مشک ها حریصانه می نوشیدند. موسیقی دلنشین و شیرین آبی که در کام مشک می رفت، جان عباس را از شعف لبریز می کرد.
تصویر کودکانی که سیراب می شوند. لبخند حسین، آرامش پس از عطش و قاه قاه کودکان در قلب عباس سروری عجیب برپا می کرد.
دهانه مشک ها را بست. مشک ها را در آغوش فشرد، بر اسب نشست. مشک ها آبروی عباس بود و تمنای حسین از او. شیرین تر از جان در آغوششان فشرد. از علقمه بیرون آمد. براسب نشست.
شمر و عمر سعد فریاد می زدند و کمانداران را به محاصره عباس می خواندند….
برگرفته از کتاب ماه در آب
(نوشته دکتر محمدرضا سنگری)