کنترل دست اوست...
می گفت خواب دیدم داشتند پشت سر هم می رفتید، شوهرت خورد زمین اما دو دستش را بالا گرفت. خدا را صداکرد و بلند شد. این خواب را شب قبل از رفتنمان دیده بود. بعد از برگشتمان زنگ زده بود که سالم رسیدیم یانه؟
دوستم می خواست پدرش را که چند روزی بود به دیدنشان آمده بود، یک گردشی ببرد . با هم هماهنگ کردیم آخر هفته بریم سمت بوشهر. بعد از ظهر راه افتادیم ناهار را که زحمت کشیده بود توی راه خوردیم .جاده باریک و پرپیچ و خم بوشهر خیلی شلوغ بود. هم رفت و هم برگشت. طبق معمول من پای راستم روی داشبرد ماشین بود و زودتر از شوهرم ترمز می گرفتم. برای اینکه حواسش پرت کثیفی داشبرد نشود کفشم را درآورده بودم.( از رانندگی هرکس غیر خودم می ترسم) یک دفعه با کمال ناباوری بعد پیچ خودمان را لاین روبرو دیدیم که ماشین داشت خودش را به خارج از جاده می کشید سکوت مطلق من و بچه ها وتلاش شوهرم برای کنترل و برگرداندن ماشین به لاین اصلی بود. بعد از چند ثانیه برگشتیم لاین خودمان. مثل اینکه کسی این چند ثانیه دکمه کنترل جاده را فشرده بود تا نه ماشینی از روبرو بیاد، نه ماشینی از پشت سر. معجزه بود. شکه شده بودیم نه از خارج شدن ماشین، از نجات یافتن خودمون. شوهرم سکوت را شکست. باز غر زدی.
من که حرفی نزدم.
پس چرا جیغ نکشیدی؟
نمی دونم؟
راستی چی شد؟
باز هم نمی دونم؟
دخترم: مامان واقعا چرا هیچی نگفتی؟ توکه همش غر می زنی: زدیم، خوردیم، مردیم!!!
باز هم صفا و پاکی درون شوهرم نجاتمان داد. این را اونجا فهمیدم ولی وقتی دوستم خوابش را تعریف کرد، مطمئن شدم.