مادر شیطان نباشیم!!!
در انوار جزایری است که در سال قحطی در مسجدی، واعظی روی منبر می گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند بدهد. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید، تعجب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها ندارد. اینک من مقداری گندم دارم؛ می روم و برای فقرا به مسجد می اورم. و از جایش حرکت کرد وقتی به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد، شروع به سرزنش او کردکه در این سال قحطی رعایت زن و بچّه خودت را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد آن وقتما از گرسنگی بمیریم و چه و چه،خلاصه به قدری او را وسوسه کردکه آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت از او پرسیدند: چه شد؟دیدی هفتادشیطانک به دستت چسبیدند و نگذاشتند .
پاسخ دادمن شیطانها را ندیدم لکن مادرشان رادیدم که نگذاشت. داستانهای پراکنده/ جلد1/صفحه147
بعضی ها واقعاانسانهای بزرگی هستند با اینکه خود ندارند،می بخشند.