غارت...
بخشی از غارت خیام، در بیان جانسوز دختر امام حسین علیه السلام. ( آجرک الله یاصاحب الزمان )
فاطمه صغرا گوید: من بعد از شهادت پدر بزرگوار خود مدهوش و حیران بر در خیمه ایستاده بودم. پدر و برادران و خویشان خود را در میان خاک و خون مى دیدم و در احوال خود متفکّر بودم که اشقیاى بنى امیّه با ما چه خواهند کرد. آیا خواهند کشت یا اسیر خواهند کرد؟ ناگاه دیدم سواره اى پیدا شد و نیزه در دست داشت، و بر پشت زنان مى زد و ایشان مى گریختند و آنچه داشتند غارت مى کرد و ایشان فریاد مى کردند که: وا جدّاه وا أبتا وا علیّا وا قلّة ناصراه وا حسیناه، آیا مسلمانى در میان این گروه نیست که ما را یارى کند؟ آیا مؤمنى در میان این جماعت نیست که ما را پناه دهد؟ من از مشاهده این حال بر خود لرزیدم و عمّه هاى خود را مى جستم که بر ایشان پناه برم. ناگاه دیدم که نظر آن لعین بر من افتاد و من گریختم. ناگاه دیدم که سنان نیزه اش بر میان کتف من آمد و بر صورت افتادم. پس گوش مرا درید و گوشواره مرا برداشت، و مقنعه از سر من کشید، و مرا گذاشت و متوجّه خیمهها شد، و من بیهوش شدم. چون به هوش آمدم دیدم عمّهام بر سر من نشسته و مى گرید. گفت: برخیز که برویم و ببینیم که بر سر سایر دختران و برادر بیمار تو چه آمد. گفتم: اى عمّه چادرى از براى من نیست. گفت: من نیز مثل توام. چون به خیمه در آمدیم دیدیم که همه اسباب را غارت کرده اند، و برادرم امام زین العابدین علیه السّلام از بیمارى و تشنگى بر رو افتاده و بر احوال ما مى گرید.
جلاء العیون ص 93