شهید محمود ستوده
18 اسفند 1394 توسط قتیل العبرات
یک مشت گندم
خانواده هشت نفره«ستوده» در روستای«خیرآباد» فسا زندگی می کردند.پدر خانواده کشاورز بود و روی زمین دیگران کار می کرد. وضعشان خوب نبودو بعضی روزها حتی یک وعده غذا برای خوردن نداشتند.
یک روز که همه شان گرسنگی کشیده بودند، مادر کمی گندم از همسایه قرض کرد.آن قدری نبود که بشود از آن برای همه نان پخت. مادر ابتکاری کرد و گندم ها را در تابه ای برشته کرد و به هرکدام از بچه ها یک مشت ازآن داد تا ته دلشان را بگیرد، خودش و حاج آقا هم فقط یک مشت خوردند. مردستان3-آن مرد، به اهتمام محمد علی صمدی، بخش دوم، صفحه57