دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد...
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من دید در آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من آنگه میرم
وصل شد حال قیامم به عمودی به سجود
بی رکوع ماند نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوی خیمه اصغر مبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم