شبهای دو عیجی
خیلی سوزناک
آهنگران میخوند :
یاد شبهایی که بسیجی میشدیم_
_شمع شبهای دوعیجی میشدیم….._
این مصرع آخر میدونین یعنی چی…. ؟؟؟؟
عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه
بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر میکردن و فسفر به تن این بچه ها میچسبید و با هیچ وسیلهای خاموش نمیشد و آنها میسوختن…
میسوختن…
و میسوختن ….
و باد صبح ، خاکستر این بچه ها رو با خودش میبرد……
کی فهمید ؟؟؟؟
کی دلش سوخت ؟؟؟؟؟
کی میدونه که کی سوخت !!!!!
*_کی میدونه چرا سوختن وحتی داد نزدن. . . !!!
? سوختن، پودر شدن، خاکسترشان در هوا پخش شد، تا شاهد باشن در همه جای جای وطن آنچه میگذرد و میگذرد و میگذرد…
_اما…_
خداوند در کمینگاه است…?
اختلاسگران و نجومی بگیران و اشرافیون بی درد شرمنده شهداء بشن و به خودشون بیان و بفهمند که هزینه ی خیلی سنگینی بابت این امنیتی که دارن زیر سایه آن دزدی و عیاشی میکنن و درد مردم رو نمیفهمن پرداخت شده