سالار قیام نینوا را صلوات
رخســار شـهیدِ کربلا را صلوات
سـالارِ قیــامِ نینــــوا را صلوات
جانها به فدای نـامِ والای حسین
آن نورِدوچشمِ مصطفی راصلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد
وعجل فرجهم
رخســار شـهیدِ کربلا را صلوات
سـالارِ قیــامِ نینــــوا را صلوات
جانها به فدای نـامِ والای حسین
آن نورِدوچشمِ مصطفی راصلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد
وعجل فرجهم
شاید دلت بسوزد و رحمی به ما کنی
ما را ز دام سخت جدایی رها کنی
چیزی نمی شود که میان قنوت خود
یک ذره هم برای ظهورت دعا کنی
چشم های حیدری شما باده پرور است
یک ذره می شود که به ما می عطا کنی
ای فارس الحجاز غریب خدا بیا
تا مرقدی برای عزیزت بنا کنی
ای یوسف قبیله ی زهرا نمی شود
ما را به عطر پیروهنت آشنا کنی
آیا نمی شود که بیایی و بعد از آن
ما را ز بام مسجد کوفه صدا کنی
برخیز و ذوالفقار خودت را تکان بده
وقتش شده است کرب وبلایی به پا کنی
آقا تو را قسم به غریبی عمه ات
جمعه بیا که حاجت ما را روا کنی
زندگی بی تو، همان مردگی طولانی ست
نور تو در همه جا هست ولی پنهانی ست
می چکد خون دل از زخم قدیمی فراق
ظاهراً باز هوای جگرم بارانی است
این همه اشک چرا چشم مرا پاک نکرد؟
چه کسی گفته طهارت به همین آسانی ست
آخر و عاقبتم با تو به خیر است به خیر
ترسم از اول راه و هوسی شیطانی ست
من به دنبال همان خیمه ی سبزت هستم
جان عباس مگویی که برایم جا نیست…
محمد امین سبکبار
غزل امام خمینی(رحمه الله علیه)
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و …انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
غزل مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) در جواب غزل امام
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شد
در عزای تو نَه من، صاحب زمان هم گریه کرد
وز غم تو، خاتم پیغمبران هم گریه کرد
در شب تدفین جسم پاکت ای آزاد مرد
خود به چشم خویشتن دیدم آسمان هم گریه کرد
در طواف پیکرت با سوز دل پروانه گفت
شمع ها از ناله، پیر و جوان هم گریه کرد
روح بی پروای تو تا از بدن پرواز کرد
بر تو ای روح خدا، روح و روان هم گریه کرد