#سبک_زندگی_رضوی امام رضا(علیه السلام) و جنازه ی دوستش:
از موسی بن سیار منقول است که گفت: در رکاب امام رضا(علیه السلام) حرکت می کردیم، هر دو پیشاپیش قافله در حرکت بودیم؛ قافله ی اصحاب و مؤمنین در دنبال بودند. وقت نماز شد حضرت پیاده شدند، به من فرمودند: اذان بگو تا نماز بخوانیم. عرض کردم: آقا! تأمّل بفرمایید تا قافله برسد همه با هم نماز بخوانیم. حضرت فرمود: «هرگز نماز را از اول وقت عقب نینداز»
من اذان گفتم و نماز را با حضرت خواندم. سپس حرکت کردیم . بعد دیدیم از دور جنازه ای را روی دست گرفته اند و می خواهند ببرند دفن کنند. امام رضا(علیه السلام) تا چشمشان به جنازه افتاد، رو به جنازه شتافته و خودشان را به آن رساندند. جنازه را به دوش گرفتند و به تعبیر راوی خودشان را به جنازه می چسبانیدند یعنی نهایت اشتیاق و علاقه شان را اظهار می داشتند.
از مضمون روایت اینطور فهمیده می شود که پس از غسل و کفن بوده است. می گوید: حضرت در قبر او وارد شدند و خودشان جنازه را گرفته و در قبر نهادند، هنگامی که صورتش را می خواستند به روی خاک گذارند، جنازه را در بر گرفتند و فرمودند: گوارا باد بر تو به انچه رسیدی و ایّام اندوه و غصّه گذشت. صورت به صورت گذاشتند و از قبر بیرون آمدند.
عرض کردم: آقا شما که قبلاً اینجا تشریف نیاورده بودید، این شخص کی بود؟ فرمودند: دوستی از دوستان مابود امّا ما را ندیده بود. عرض کردم: او را از کجا شناختید؟ فرمودند: آیا نمی دانی که هر بامداد و پسین عمل هر مؤمنی را به ما عرضه می دارند…
داستانهای پراکنده از آثار شهید آیت الله دستغیب/ جلد 3/ صفحه 176-175