بعد از رحلت پیامبر...
در روایت بحار است که:
عمربن الخطاب با چهار هزار مرد هجوم آوردند در خانه که برای بیعت گرفتن علی را که از خانه به مسجد بردند، فاطمه در عقب در، محکم خود را به در چسبانده بود که داخل خانه نشوند. عمر بر در، لگدی با پای خود زد و در کنده شد و بر شکم فاطمه افتاد و محسن او سقط شد. وقتی جامه علی(ع) را می کشیدند که او را به مسجد برند، فاطمه(س) با اینکه دل او به شدت درد داشت خود را به علی چسبانده بود و طرف جامه را نگاه می داشت و می کشید به طرف خود، به نحوی که آن جماعت بر می گشتند و به روی یکدیگر می ریختند بر روی زمین و به زانو در می آمدند و پیوسته آنها جامه حضرت را می کشیدند و فاطمه هم می کشید تا اینکه عمر شمشیر خالدبن ولید را گرفت و با غلاف آن بر شانه فاطمه زد تا آنکه مجروح شد؛ سه مرتبه این عمل را کرد و نتوانستند جامه را از دست فاطمه بگیرند تا اینکه جامه پاره پاره شد. یک پاره آن در دست فاطمه ماند و پاره های دیگر آن در دست های آن جماعت ماند و آن جراحت بر بازوی زهرا(س) بود تا وقتی از دنیا رحلت فرمود.
در اثر ضربت هایی که به فاطمه وارد شد آن حضرت غش کرد وقتی به هوش آمد که خانه خالی شده بود و علی را برده بودند. پرسید: علی کجاست؟ فضه گفت: مردمان او را کشیدند و بردند برای بیعت گرفتن. چون فاطمه این سخن را شنید لباس خود را پوشید و چادر بر سر کرد و دست حسن و حسین را گرفت و با جمعی از زن ها در عقب امیرمومنان روانه شد تا او را از دست آنها نجات دهد.
چون بر در مسجد رسید نظر کرد دید ابوبکر بالای منبر پدرش نشسته و علی سر برهنه پایین منبر و شمشیر در دست عمر است و می گوید: ای علی، بیعت کن و اگرنه گردنت را می زنم. صدیقه کبری، فاطمه زهرا صیحه ای زد و پدرش را ندا کرد.
منبع:
- جُنةُ العاصمه؛ در بیان حالات و وقایع بعد از رحلت پیامبر(ص) ؛ ص ۴۸۸
-بحارالانوار ؛ ج ۲۸ ؛ ص ۲۲۷