مکن ای صبح طلوع
◾امشب همه در حال خضوعند و خشوع
تازه غمشان میشود از صبح، شروع
◾هر کس به دعایی شده مشغول، ولی
زینب شده ذکرش “مکن ای صبح طلوع”
“رضا قاسمی”
◾امشب همه در حال خضوعند و خشوع
تازه غمشان میشود از صبح، شروع
◾هر کس به دعایی شده مشغول، ولی
زینب شده ذکرش “مکن ای صبح طلوع”
“رضا قاسمی”
دل اگر نذرحسیـــن است خریـدن دارد
اشک اگرمال حسین است که ریختن دارد
همه ی عالــــم و آدم به فدایــت ارباب
غم ارباب به دلها چه کشیــدن دارد
السلام علیک یا اباعبدالله
تاسوعا و عاشورای حسینی علیه السلام تسلیت باد
التماس دعا
فصل نامه محرم
محرّم، فصل احیای اسلام ناب محمدی است؛ «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است»
محرّم، فصل یافتن باطن قبله است؛ «یا علی انت الصراط المستقیم»
محرّم، فصل مبارزه با جاهلیت قدیم تا مدرن؛ «زمانی که اسلام گرفتار حاکمی چون یزید شد،بایدبا اسلام خداحافظی کرد»
محرّم، فصل اصلاح نفس و امت است؛ «برای اصلاح امور امت جدم قیام می کنم، می خواهم امربه معروف ونهی ازمنکر نمایم…»
محرّم، فصل الرحیل یاری ولایت است؛ «هل من ناصر ینصرنی»
محرّم، فصل تمییز حق و باطل است؛ «عباس(ع) امان نامه ی دشمن را پس زد و مرز خود را با آنان مشخص نمود»
محرّم، فصل شناخت یاران حق است؛ «یارانی باوفاتر از یاران خود نمی شناسم»
محرّم، فصل شناخت یاران باطل است؛ «یا اشباه الرجال و لا رجالِ» کوفیان
محرّم، فصل تدبر و بصیرت است؛ «قل هذه سبیلى ادعوا الى اللَّه على بصیرة انا و من اتّبعنى»، «لحظه را باید شناخت، نیاز را باید دانست»
محرّم، فصل رساندن خود به کشتی نجات است؛ «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاه»
محرّم، فصل حیات قلب و باطن با آب دیده است؛ «انا قتیل العبرات»
محرّم، فصل زیبا دیدن زندگی است؛ «ما رایتُ الا جمیلا»
محرّم، فصل صبر بر مشکلات است؛ «نماز شب زینب(س) بعد از عاشورا»
محرّم، فصل عبرت است؛ «عاشورا به غیر از درس،یک صحنه عبرت است. باید انسان در این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد.»
محرّم، فصل انتظار برای انتقام است؛ «این الطالب بدم المقتول بکربلا»
و محرّم، فصل همه زمانها و مکانهاست؛ «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»
اذن دخول..
نام ما را ننویسید ، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم ، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شر خودم را ، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید فقط
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته گفتم که بدانید فقط
گر بنا نیست ببخشید نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط
عـرفـه آمــده و بـاز صـدایم کردی
میهمـان حـرمِ جود و سخـایم کردی
فرصت دیگری آمـد که مـرا عفو کنی
تا ببخشی گنهـم را تو صدایم کردی
دل ما را بسوی خویش کشیدی یا رب
بـاز از پنجـۀ این نفس رهایم کردی
کرمت هیچ مرا فـرصت گفتـار نـداد
هرچه می خواستم ای دوست عطایم کردی
حـالم ازحال دعـای عـرفه بخشیدی
بـا چنین حـال تو راهی منـایم کردی
همره زمـزم اشکی که مرا بخشیـدی
حاجی کعبــه ایمــان و وفایم کردی