مثل گندم باش...
مثل گندم باش!
زیرخاک می برندش
باز می روید پرتر
زیرسنگ می برندش
آرد میشود پربهاتر
آتش می زنندش
نان میشود مطلوب تر
به دندان می جوندش
جان می شود نیرومندتر
ذات باید ارزشمند باشد
مثل گندم باش!
زیرخاک می برندش
باز می روید پرتر
زیرسنگ می برندش
آرد میشود پربهاتر
آتش می زنندش
نان میشود مطلوب تر
به دندان می جوندش
جان می شود نیرومندتر
ذات باید ارزشمند باشد
وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند…
و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد…
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!
حکایت آدمها همین است…
سختی های دنیا ، حرارت تنور است…
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند…
و هر چه انسان پخته تر میشود
سنگ کمتری بخود می گیرد…
سنگها تعلقات دنیایی هستند…
ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آنوقت که قرار است نان را از تنور
خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!!
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا
آنقدر پخته میشود…
که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است ؟
قدیما در خونهها همیشه
باز بود…
کسی هم از قبل خبر
نمیداد…
چای محبت هم همیشه تازهدم
بود…
یادش بخیر!
داستان ضرب المثل
باغ شاه که رفتی نباید زیاد بیایی کم چرا !
روزی بود و روزگاری بود . باغ بزرگی وسط شهر تهران بود که به آن باغ شاه می گفتند چون واقعا آن باغ مال شاه بود .
تابستان که می شد شاه در آن باغ زندگی می کرد و توی همان باغ هم به شکایت های مردم رسیدگی می کرد .
معمولا افرادی که برای شکایت می آمدند افرادی رنج کشیده و فقیر بودند اما حیف که کسی اجازه نداشت میوه ای از شاخه بچینند و دلی از عزا در آورند. اگر کسی از میوه درخت می خورد جریمه می شد و به شکایتش رسیدگی نمی شد.
شاه یک ترازو جلو در ورودی باغ گذاشته بود تا مردم را وزن کند .
اگر کسی موقع برگشت وزنش سنگین تر می شد معلوم بود که از میوه ها خورده و باید جریمه می داد .
در آن روزگار مرد با هوشی ادعا کرد که می تواند وارد باغ شود از میوه های باغ بخورد و کمی میوه هم با خودش بیاورد اما کاری کند که جریمه نپردازد . دوستانش با او شرط بستند که اگر چنین کاری بکند جایزه بزرگی به او بدهند .
مرد با هوش لباس گشادی پوشید توی جیب هایش را پر از قلوه سنگ کرد و مثل همه جلو در روی ترازو رفت و وزن موقع ورودش را ثبت کرد و رفت توی باغ . با خیال راحت سنگ ها را از جیبش خارج کرد و جلوه چشم همه مشغول چیدن میوه ها شد و شکم سیری میوه خورد و مقداری هم از میوه ها را چید و در جیبش گذاشت تا بیرون ببرد . هنگام بیرون رفتن ماموران او را وزن کردند نه تنها وزنش اضافه نشده بلکه چیزی هم کم آورده است .
یکی از ماموران گفت : توی باغ شاه که رفتی نباید زیاد بیایی ، کم چرا ، چرا وزنت کم شده ؟ مرد گفت : قربان از ترس وزنم کم شده حالا اگر امکان دارد وزنی را که کم کرده ام به من اضافه کنید . دربان باغ رفت مقداری میوه چید و به مرد باهوش داد و دوباره او را وزن کرد و او را به بیرون فرستاد .
از آن به بعد به کسی که به دوز و کلک خودش را زیان دیده نشان می دهد می گویند : باغ شاه که رفتی ، نباید زیاد بیایی ، کم چرا !؟
عاقبت بخیری یعنی
پسری روستایی
بدون تحصیلات دانشگاهی
به جایی برسه که
منجی چند کشور باشد
جهان رو بترساند
داعش را واژگون کند
راه اربعین و کربلا رو امن کنه
زندگی سوریه ای ها رو سر و سامان بده
نشان ذوالفقار علی بگیره
بچه های خوب تربیت کنه
از امکانات دولتی به نفع خودش و خانواده ش استفاده نکنه
و بعد به آرزوش که شهادت بود برسه
جسدش بره کربلا و نجف و کاظمین
باعث بیدار خواب آلودهای عراق بشه و قیامتی در تشییع جنازه اش بوجود بیاد
در کشورش بعد از کلی ناامیدی و اختلاف ، اتحاد و همبستگی بوجود بیاره
جسدش از خاک خون آلود خوزستان ، به مشهد و قم بره
نمازش را ولی فقیه بخونه
(درهر شهری نمازی جداگانه براش خونده شد )
و آخر سر بره در کنار پدر و مادرش
و با این همه عظمت و شهرت
بگه
رو قبرم بنویسید سرباز قاسم سلیمانی
بدون هیچ بارگاهی و لقبی و …
این فرد قطعا شب اول قبرش را در آغوش قمر بنی هاشم خواهد بود ?????
خوش به سعادتت سردار ??
دمی با جسم خسته ات استراحت کن
که ظهور نزدیک است
خیلی زود باید برگردی و سرباز امام زمان شوی
برای ما دعا کن
که نمیدانیم چه هستیم و چه کنیم و کجا باشیم ?
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا … ?