یک کیف عروسکی براش خریده بودیم و داشت می رفت پیش دبستانی. یک روز گفت مامان من کیف عروسکی نمی خواهم و یک کیف بزرگ برام بخر. بهش قول دادم اگر پسر خوبی بود، براش بخرم.(خودم به فکرش بودم. کیف عروسکی کوچیک بود و وسایلش جا نمی شد. کتاب تکلیفش را با دست جا به جا می کرد) بالاخره یک روز با یکی از دوستان هماهنگ کردیم رفتیم بازار. مغازه های زیادی را برای کیف گشتیم ولی اکثرا جنس چینی بودند، با شکلهای شیطان پرستی( باب اسفنجی، بن تن و…) هرکدام را می دید می گفت این خوبه. با کلی صحبت راضی می کردیم تا مغازه بعدی. توی آخرین مغازه داشتیم کیف ها را دید می زدیم که ناگهان فریاد زد من کیف پرچم ایران را می خواهم. من که چیزی نمی دیدم. گفتم اینجا از این کیفها ندارند. رفتیم قم برات می خریم. فروشنده صدایی تو گلوش انداخت و با غرور تمام گفت: چرا ما هم داریم. ایشون خودش دیده که می گه. با کمال ناباوری یک کیف زیبای ایرانی با شکل زیبا و قیمت خیلی مناسب برایمان، پایین آورد. پسرم خیلی خوشحال بود و از همانجا انداخت پشتش. بیشتر بدنش را گرفته بود خیلی بزرگ بود. هر کاری کردیم گفت من باید همین را ببرم. یک سال کامل برد ولی کوچک ترین تغییری نکرده. خودش که می گه تا کلاس هفتم می برم. خیلی ها وقتی کیف را می دیدن آدرس مغازه را می گرفتن تا بخرند. خدا کسانی را که برای ساخت چنین وسایل زیبا و بادوام زحمت می کشند،خیر بده.