کمک بدون منّت به سادات
دو نفر مغازه دار عهده دار زندگی خانوادهی سیّدی می شوند، یکی از آن دو برای تشرف به محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ذکرِ سفارش شدهی شیخ رجبعلی خیاط(رحمه الله علیه) را شروع می کند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان خانوادهی سیّد نزد او می آید و یک قالب صابون می خواهد. مغازه دار می گوید: مادرت هم فقط ما را شناخته، فلانی هست(اشاره به مغازه دار دیگر) می توانید از او بگیرید!
این شخص می گوید: شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم که از داخل حیاط مرا صدا می زنند، بیرون آمدم، کسی را ندیدم.مجدداً خوابیدم، باز مرا به اسم صدا زدند…تا سه بار، دفعهی سوم در منزل را باز کردم، دیدم سیّدی روی خود را پوشانده است و می گوید:«ما می توانیم بچّه هایمان را اداره کنیم، ولی می خواهیم شما به جایی برسید.» کیمیای محبت/ صفحه 209